ღای دریغاღ
یک شبی مجنون نمازش را شکست،با وضو در کوچه ی لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود،فارغ از جام لدستش کرده بود گفت:یا رب از چه خوارم کرده ای؟بر صلیب عشق دارم کرده ای؟ بیش ازین از عشق دلخونم مکن،من که مجنونم،تو مجنونم مکن مرد این بازیچه دیگر نیستم،این تو و لیلای تو ،من نیستم گفت:ای دیوانه لیلایت منم،در رگ پنهان و پیدایت منم سالها با عشق لیلا ساختی؟من کنارت بودمو نشناختی... سیب سرخی را به من بخشید و رفت عاقبت بر عشق من خندید و رفت اشک در چشمان سردم حلقه زد بی مروّت گریه ام را دید و رفت
Design By : RoozGozar.com |