پيام
+
روزي حضرت عيسي (ع) از صحرايي مي گذشت.
در راه به عبادتگاهي رسيد که عابدي در آنجا زندگي مي کرد.
حضرت با او مشغول سخن گفتن شد.
در اين هنگام جواني که به انجام کار هاي زشت مشهور بود از آنجا گذشت.
وقتي چشمش به حضرت عيسي (ع) و مرد عابد افتاد پايش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ايستاد و گفت : خدايا ! من از کردار زشت خويش شرمنده ام، اگر پيامبرت مرا ببيند و سرزنش کند چه کنم ؟! خدايا عذرم را بپذير و
شبستان نور
91/4/9
ماتريکس خانومღ
آبرويم را مريز.
اما هنگامي که چشم عابد به جوان افتاد سر بر آسمان برداشت و گفت : خدايا مرا در قيامت با اين جوان محشور مکن.
در اين هنگام خداوند بر پيامبرش وحي فرستاد که به اين عابد بگو ما دعايت را مستجاب کرديم و تو را با اين جوان محشور
نمي کنيم، چرا که او به دليل توبه، اهل بهشت شد و تو، به دليل غرور و خود بيني اهل دوزخي
ميراب عطش
بسيار عالي ...
ماتريکس خانومღ
ممنون
استان قدس
السلام علي المهدي الذي وعد الله عز وجل به الامم
ماتريکس خانومღ
ممنون
استان قدس
السلام عليک يا علي الهادي عليه السلام